Marzan Mosque Research Group

سیزده پند زیبا از امیرالمومنین(ع)

امیرالمومنین امام علی علیه‌السلام: از کسانی مباش که،...
سخن بسیار مى‌گوید، اما کردار خوب او اندک است!
براى دنیاى زودگذر تلاش و رقابت دارد اما براى آخرت جاویدان آسان مى‌گذرد.
سود را زیان و زیان را سود مى‌پندارد.
از مرگ هراسناک است اما فرصت را از دست مى‌دهد.
گناه دیگران را بزرگ مى‌شمارد، اما گناهان بزرگ خود را کوچک مى‌پندارد.
طاعت دیگران را کوچک و طاعت خود را بزرگ میداند.
مردم را سرزنش میکند اما خود را نکوهش نکرده با خود ریاکارانه بر خورد مى‌کند.
خوشگذرانى با سرمایه داران را بیشتر از یاد خدا با مستمندان دوست دارد.
به نفع خود بر زیان دیگران حکم مى‌کند اما هرگز به نفع دیگران بر زیان خود حکم نخواهد کرد.
دیگران را هدایت اما خود را گمراه می‌کند.
دیگران از او اطاعت می‌کنند و او مخالفت می‌ورزد.
حق خود را به تمام می‌گیرد اما حق دیگران را به تمام نمی‌دهد.
از غیر خدا می‎ترسد اما از پروردگار خود نمی‌ترسد.

متن حدیث:


لا تکن ممن ......فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ وَ مِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ یُنَافِسُ فِیمَا یَفْنَى وَ یُسَامِحُ فِیمَا یَبْقَى یَرَى الْغُنْمَ مَغْرَماً وَ الْغُرْمَ مَغْنَماً یَخْشَى الْمَوْتَ وَ لَا یُبَادِرُ الْفَوْتَ یَسْتَعْظِمُ مِنْ مَعْصِیَةِ غَیْرِهِ مَا یَسْتَقِلُّ أَکْثَرَ مِنْهُ مِنْ نَفْسِهِ وَ یَسْتَکْثِرُ مِنْ طَاعَتِهِ مَا یَحْقِرُهُ مِنْ طَاعَةِ غَیْرِهِ فَهُوَ عَلَى النَّاسِ طَاعِنٌ وَ لِنَفْسِهِ مُدَاهِنٌ اللَّهْوُ مَعَ الْأَغْنِیَاءِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الذِّکْرِ مَعَ الْفُقَرَاءِ یَحْکُمُ عَلَى غَیْرِهِ لِنَفْسِهِ وَ لَا یَحْکُمُ عَلَیْهَا لِغَیْرِهِ یُرْشِدُ غَیْرَهُ وَ یُغْوِى نَفْسَهُ فَهُوَ یُطَاعُ وَ یَعْصِى وَ یَسْتَوْفِى وَ لَا یُوفِى وَ یَخْشَى الْخَلْقَ فِى غَیْرِ رَبِّهِ وَ لَا یَخْشَى رَبَّه فِى خَلْقِهِ.

Mashregh

«نهج‌البلاغه، حکمت 150»
بچه های مسجد

تحمل یک مرجع در برابر همسرش

مرحوم کاشف الغطاء فرمود: فرزندم! درست فکر کن و ببین این آدم براى مبلغ بسیار اندک دنیا در این وقت شب از خواب خود دست برداشته و آمده در این گوشه نشسته! آیا تو به اندازه این شخص، به وعده‏‌هاى خدا درباره شب‌خیزان اعتماد ندارى.

خبرگزاری فارس: علامه کاشف‌الغطاء چگونه فرزندش را نمازشب‌خوان کرد

22 رجب سال 1228 هجری قمری سالروز وفات بزرگ مردی از تبار ابراهیم پسر مالک اشتر نخعی، شیخ جعفر بن خضر مالکی، معروف به «شیخ اکبر» و «کاشف‌الغطاء» یکی از بزرگ‌ترین علما و مراجع اوایل قرن سیزدهم هجری در جهان تشیع است، وی شاگرد وحید بهبهانی و سید مهدی بحرالعلوم بوده است.

این مجاهد و فقیه نستوه پس از گذراندن عمری سرشار از خدمت به مکتب و امت اسلام در روز چهارشنبه 22 یا 27 رجب سال 1228 هجری قمری پس از 74 سال زیستن پر برکت در دنیا، به لقای خدا شتافت و زندگی جاودان خود را آغاز کرد، در ادامه دو حکایت از زندگانی این مرجع عالیقدر می‌آید:

*چگونه فرزند خویش را نمازشب خوان کرد

مرحوم شیخ جعفر کبیر کاشف الغطاء در یکى از شب‏‌ها که براى تهجد برخاست، فرزند جوانش را از خواب بیدار کرده و گفت: برخیز به حرم مطهر مشرف شده و در آنجا نماز بخوانیم. فرزند جوان که برخاستن از خواب در آن ساعت شب برایش دشوار بود، عذر آورد و گفت: من فعلاً مهیا نیستم، شما منتظر من نشوید، بعداً مشرف مى‏‌شوم.
فرمود: نه! من اینجا ایستاده‏‌ام؛ بلند شو و آماده شو که با هم برویم.
آقازاده به ناچار از جا بلند شد، وضو گرفت و همراه پدر راه افتاد، کنار در صحن مطهر که رسیدند، آنجا مرد فقیرى را دیدند که نشسته و دست نیاز به طرف مردم دراز کرده بود، آن عالم بزرگوار ایستاد و به
فرزندش گفت: این شخص در این وقت شب براى چه اینجا نشسته است؟
گفت: براى تکدى از مردم.
فرمود: چه مقدار ممکن است از رهگذران عاید او می‌شود؟
گفت: احتمالاً یک تومان(به پول آن زمان)
مرحوم کاشف الغطاء فرمود: فرزندم! درست فکر کن و ببین این آدم براى مبلغ بسیار اندک و کم ارزش دنیا در این وقت شب از خواب و آسایش خود دست برداشته و آمده در این گوشه نشسته و دست نیاز به سوى مردم دراز کرده است! آیا تو به اندازه این شخص، به وعده‏‌هاى خدا درباره شب خیزان و متهجدان اعتماد ندارى که فرموده است: «فَلا تَعْلَمُ نَفْسَ ما أُخفى لَهُم مِنْ قُرة أَعینُ»، هیچ کس نمى‏‌داند چه پاداش‏‌هاى مهمى که مایه روشنى چشم‌ است، براى آنها نهفته شده؟!
نقل کردند آن فرزند جوان از شنیدن این گفتار پدر خود چنان تکان خورد و متنبه شد که تا آخر عمر از شرف و سعادت بیدارى آخر شب برخوردار بود و نماز شبش ترک نشد.(1)

*تحمل یک مرجع در برابر همسرش

اهل علم و اصحاب سرّش فهمیدند که همسرش در خانه بداخلاقى مى‏‌کند، ولى خیلى هم خبر از داستان نداشتند، این قدر در مقام جست‏جو برآمدند تا به این نتیجه رسیدند که این مرد بزرگ الهى، این فقیه عالیقدر گاهى که به داخل خانه مى‏‌رود، همسرش حسابى او را کتک مى‌‏زند. یک روز چهار پنج نفر جمع شدند و خدمتش آمدند، گفتند: آقا ما داستانى شنیده‏‌ایم از خودتان باید بپرسیم، آیا همسر شما گاهى شما را مى‏‌زند؟!

فرمود: بله! عرب است، قدرتمند هم هست، قوى البنیه هم هست، گاهى که عصبانى مى‏‌شود، حسابى مرا مى‏‌زند. من هم زورم به او نمى‏‌رسد، گفتند: او را طلاق بدهید، گفت: نمى‏‌دهم، گفتند: اجازه بدهید ما زن‏‌هایمان را بفرستیم، ادبش کنند.

گفت: این کار را هم اجازه نمى‏‌دهم، گفتند: چرا؟ گفت: این زن در این خانه براى من از اعظم نعمت‏‌هاى خداست، چون وقتى بیرون مى‏‌آیم و در صحن امیرالمؤمنین(ع) مى‏‌ایستم و تمام صحن، پشت سر من نماز مى‏‌خوانند، مردم در برابر من تعظیم مى‏‌کنند، گاهى در برابر این مقاماتى که خدا به من داده، یک ذرّه هوا مرا برمى‏‌دارد، همان وقت مى‏‌آیم در خانه کتک مى‏‌خورم، هوایم بیرون مى‏‌رود، این چوب الهى است، این باید باشد.(2)

*پی‌نوشت‌ها:

1- شب مردان خدا، ص44 – 45؛ داستان‌هاى نماز شب، ص98

2-انصاریان، حسین، نفس، ص 328

Fars


بچه های مسجد

جمله‌ای که در آخرین لحظات عمر آیت‌الله بروجردی بر زبانش جاری شد

جمله‌ای که در آخرین لحظات عمر آیت‌الله بروجردی بر زبانش جاری شد

اتفاقی که در آخرین روزهای عمر گرانقدر آیت‌الله بروجردی رخ داد و شهید مطهری آن را در یکی از منبرهای خود عنوان کرد: زمانی که آیت‌الله بروجردی در اواخر عمرش در بستر بیماری بود و عده‌ای از بزرگان به عیادتش رفته بودند، گفت:‌ «عمر ما گذشت و نتوانستیم کار با ارزشی انجام دهیم». یکی از حاضران گفت شما چرا؟! شما که دارای این همه آثار هستید و شاگردان زیادی تربیت کرده‌اید که آیت‌الله بروجردی در پاسخ وی حدیثی را قرائت کرد «خلص‌العمل فان‌الناقد بصیرٌ بصیر» عمل را خالص کن چرا؟ چون کسی که ناقد است یعنی خداوند، بصیر بصیر است.

این جمله باعث شد افرادی که بر بالین آیت‌الله بروجردی حاضر بودند منقلب شده و اشک بریزند که آقا با این همه عظمت خدمت خالصانه‌ای که داشت باز هم از اخلاص می‌گوید.

بچه های مسجد

میرزا احمد آشتیانی 1

میرزا احمد آشتیانی فقیه و فیلسوف شیعی امامی، چهارمین و کوچک‌ترین فرزند میرزا حسن مجتهد آشتیانی، فقیه سرشناس روزگار ناصرالدین شاه و مظفرالدین ‎شاه قاجار، به سال 1300 هجری قمری در تهران دیده به جهان گشود و پس از پایان تحصیل مقدمات عربی و ادبیات فارسی، به خواندن سطوح فقه و اصول در خدمت پدر خود پرداخت و بعد از درگذشت وی (1319 ق/ 1901 م)، تحصیلات خویش را نزد علمای دیگر مانند سیدمحمد یزدی، میرزاهاشم رشتی، حکیم کرمانشاهی و ... دنبال کرد و آنگاه در مدرسه سپهسالار به تدریس معقول و منقول مشغول شد.

در 1340 قمری رهسپار نجف اشرف گشت و افزون بر کسب فیض از محضر استادانی چون علامه نائینی و آقا ضیاءالدین عراقی، خود نیز مجلس درس فلسفه دایر ساخت، در 1350 قمری به ایران برگشت و بقیه عمر را در تهران به تدریس فقه و اصول و علوم عقلی، تألیف کتاب و ارشاد مردم گذراند. وی هنگام وفات متصدی مدرسه علمیه «مروی» بزرگترین حوزه علمیه تهران بود.

میرزا احمد افزون بر احاطه بر علوم عقلی و نقلی، در پزشکی قدیم و دانش‌های قدیم و دانش‌های ریاضی نیز دستی داشت. خط را بسیار زیبا می‎نوشت و با تخلص «واله» شعر می‎سرود، وی عارفی خلیق، متواضع، سلیم ‎النفس، متعبد و مثل اعلای پارسایی بود. میرزا احمد از پنج تن از مراجع زمان گواهی اجتهاد داشت، از جمله شاگردان وی می‌توان به سیدجلال‌الدین آشتیانى و علامه حسن حسن‌زاده آملى اشاره کرد.

 

 

ثمره ازدواج ایشان دو پسر و چهار دختر بود. آیت الله آشتیانی روز سه شنبه سوم تیر ماه 1354 مصادف با چهاردهم جمادی‌الثانی 1395 هجری قمری در 95 سالگی پس از حدود 80 سال تعلیم و تعلم و تربیت انسان ها و خدمت به اسلام و مسلمانان چشم از جهان فرو بست، سرانجام پیکر مطهر ایشان در مقبره خانوادگیشان در صحن حرم حضرت عبدالعظیم به خاک سپرده شد.

*راه سلمان شدن به روایت استاد اخلاق طهران قدیم

استاد عبدالله فاطمی‌نیا در کتاب «نکته‌ها از گفته‌ها» درباره این عارف بالله این چنین می‌نویسد: آیت‌الله آمیرزا احمد آشتیانی شاگرد بلافصل آمیرزا هاشم بوده است، اینها بزرگانی بوده‌اند که زمانه از آوردن اینها عقیم است!
علمای تهران و بزرگان وقتی به حضور آمیرزا احمد می‌رسیدند دستش که سهل است، می‌خواستند پایش را ببوسند!
ایشان فیلسوف، مجتهد، عارف و جامع همه علوم و فنون اسلام و نمونه‌ای از زهد و تقوی و پاکی بود؛ تمام زندگی‌اش کرامت بود!
روزی شخصی در مجلسی از آیت‌الله میرزا احمد آشتیانی می‌پرسد: آیا در این زمان، راه سلمان شدن باز است؟!

این سؤال بسیار سؤال مهمی است، یعنی آیا راه کمال در این عصر برای افراد مفتوح است، آیا می‌شود به مقام معرفت کامل و درجات سلمان هم رسید؟!
ایشان سکوت و تأمل پرمعنایی کردند، سپس فرمودند: بلی! راه سلمان شدن، باز است.

این فرمایش ایشان که از روی حقیقت و متن واقعی سخن می‌گوید، بشارت بسیار بزرگی است برای همه جوان‌ها، برای همه مشتاقان کمال که راه بسته نیست، همت و تلاش می‌خواهد!

*میرزا احمد آشتیانی و کتاب «هدیه احمدیه»

از آیت‌‌الله میرزا احمد آشتیانی کتاب دعایی به نام «رساله هدیه احمدیه» به یادگار مانده است، درباره نامگذاری این کتاب نقل کرده‌اند:

زمانی که آیت‌الله حاج میرزا احمد آشتیانی در فکر نامگذاری جزوه احمدیه بود، سیدی ناشناس وارد منزل شد، پس از احوال‌پرسی فرمودند :شنیدم کتاب دعایی مرقوم داشته‌اید، آن را گرفت و پس از ملاحظه فرمود: نام آن را هدیه احمدیه بگذارید و بعد از اتاق خارج شد.

از آنجا که کسی از تدوین آن کتاب اطلاعی نداشت، مرحوم آقا میرزا احمد آشتیانی بسیار متعجب شد، از مستخدمین منزل پرسید: این آقا کجا رفت؟ گفتند: ما کسی را ندیدیم وارد شود که حالا بدانیم کی خارج شده است!

به گزارش فارس، این رساله که درباره ادعیه است، عناوینی نظیر جهت آمرزش گناهان، جهت محفوظ ماندن بنا، جهت وسعت رزق، جهت وسعت رزق، جهت رفع مرض، جهت محفوظ ماندن از شر دشمن، جهت دفع بلا، جهت محفوظ ماندن از شر جن و انس و حیوان و شر دزد، جهت دفع شر شخص، جهت دفع هر دشمن، جهت عاقبت به خیر شدن و با دین کامل از دنیا رفتن، دعای نور، جهت ادای قرض، دعای مستجاب برای رفع هم و غم، دعای منسوب به امام حسین(ع) جهت گشایش کارها و زیارت وارث در خود جای داده است.

بچه های مسجد

شیخ بهایی 1

محمد بن حسین حارثی معروف به «شیخ بهایی» در صبح روز 26 ذیحجه سال 953 قمری، از پدری روحانی و معروف به نام شیخ عزالدین عاملی در جبل عامل لبنان به دنیا آمد، شیخ‌بهایی در سیزده سالگی در سال 966 قمری به اتفاق پدر 48 ساله خود و مادرش به ایران هجرت کرد.

وی در دامن استادان معروف زمان خود، از جمله پدرش، بسیار سریع مراحل رشد و تکامل علمی و معنوی خود را طی کرد و تفسیر و حدیث را نزد پدرش و حکمت و کلام را در خدمت شیخ ‌عبدالله مدرس یزدی و ریاضی را نزد ملا علی مذهب و ملا افضل قاضی و علم طب را نزد حکیم عمادالدین محمود آموخت.

شیخ بهایی در سنین جوانی توانست در بیشتر رشته‌های علمی زمان خودش، به کمالات بی‌نظیری دست یابد و در فقه و اصول نیز به مقام اجتهاد برسد و پس از آن به تربیت شاگردان زیادی پرداخت که هر کدام از آن‌ها بعداً از ستارگان آسمان علم و عمل، محسوب شدند.

همچنین او در بیشتر زمینه‌های علوم همچون اخبار و احادیث، تفاسیر و اصول و ادعیه و فقه و حکمت و ریاضیات و شعر فارسی و عربی، تألیفات معروفی دارد، هنر معماری شیخ بهایی یادگارهای زیادی دارد که در تاریخ اصفهان و ایران، بلکه جهان پرآوازه است، این دانشمند بزرگ، در این زمینه منشأ آثار گرانقدری شد که مهمترین خدمات شیخ‌ بهایی در رونق بخشیدن به شهر اصفهان عبارتند از: مسجد امام، ساعت شاخص اوقات شرعی، حمام شیخ بهایی، شهر نجف‌آباد و طرح تقسیم آب زاینده‌‌‌رود.

*شیخ بهایی چگونه از زمان مرگ خود مطلع شد

روزی شیخ بهایى به همراه گروهى از شاگردانش براى خواندن فاتحه به قبرستان رفت، بر سر قبرها مى‌‌نشست و فاتحه‌‌اى نثار گذشتگان مى‌‌کرد تا اینکه به قبر بابا رکن‌الدین رسید، آوایى شنید که سخت او را تکان داد. از شاگردان پرسید: شنیدید چه گفت، گفتند: نه!

شیخ بهایى پس از آن حال دیگرى داشت و همواره در حال دعا و گریه و زارى بود. مدتى بعد، شاگردانش از او پرسیدند آن روز چه شنیدى؟ گفت: به من گفتند آماده مرگ باشم، شش ماه گذشت و دوازدهم شوال 1030 قمری (یا 1031 ق) فرا رسید و روح ملکوتی آن عارف و عالم بزرگ به سوى معبود پر کشید، بیش از 50 هزار نفر در تشییع جنازه او شرکت داشتند، علامه محمدتقى مجلسى بر وى نماز گزارد و سپس پیکرش را به مشهد مقدس بردند و بنا به وصیتش در جوار مرقد امام رضا(ع) به خاک سپردند.

*هنگامی که شیخ بهایی در برابر یک پیرمرد فقیر مات شد

شیخ بهایى روزى از بازار اصفهان می‌گذشت، در یک گوشه دور افتاده بازار توى یک مغازه کوچک و رنگ و رو رفته که نور باریکى از سقف آن به داخل دکان مى‏‌تابید و در و دیوارش را روشن مى‏‌ساخت، ناگهان چشمش به پیرمردى افتاد که بیش از 90 سال از عمرش مى‏‌گذشت و در آن حال مشته سنگینى به دست داشت و مشغول کوبیدن به تخت گیوه بود.
شیخ بهایى با دیدن پیرمرد دلش به حال او سوخت و به داخل مغازه رفت و از پیرمرد پرسید: تو چرا در جوانى اندوخته و پس اندازى براى خود گرد نیاوردى تا در این سن پیرى مجبور به کار کردن نباشى؟
پیرمرد سرش را از روى گیوه برداشت و نگاه نافذش را بر روى شیخ بهایى انداخت ولى چیزى نگفت، شیخ دست پیش برد و مشته را از دست پیرمرد گرفت و با علمى که داشت آن را تبدیل به طلا کرد و بعد زیر نورى که از سقف به روى پیشخوان مى‏‌تابید جلو پینه‌دوز گذاشت، مشته فولادى سنگین وزن که در آن لحظه تبدیل به طلا شده بود در زیر نور خورشید تلؤلؤ خاصى پیدا کرد و ناگهان دکان پینه‌دوز را به رنگ طلایى در آورد، شیخ بهایى بعد از این کار به سرعت عازم خروج از مغازه شد و در همان حال خطاب به پیرمرد گفت: پینه دوز، من مشته تو را تبدیل به طلا کردم آن را بازار طلافروش‏‌ها ببر و بفروش و بقیه عمر را به راحتى بسر ببر.
شیخ بهایى هنوز قدم از دکان بیرون نگذارده بود که ناگهان صدایى او را بر جاى نگاه داشت، این صداى پیرمرد بود که مى‏‌گفت: اى شیخ بهایى اگر تو مشته مرا با گرفتن در دست تبدیل به طلا کردى، من آن را با نظر به صورت اولش در آوردم! شیخ بهایى به سرعت برگشت و به مشته نگریست و دید مشته دوباره تبدیل به فولاد شده است، دانست که آن پیرمرد به ظاهر تنگدست و بى‌سواد از اولیاءالله و مردان خدا بوده و علم و دانش‌اش به مراتب از او بیشتر است و نیازى به مال دنیا ندارد، روى این اصل با خجالت و شرمندگى پیش رفت و دست پینه‌دوز را بوسید و عذر بسیار خواست و بدون درنگ از مغازه خارج شد، از آن به بعد هر گاه از جلو دکان پیرمرد رد مى‏‌شد، سرى به علامت احترام خم کرده و با شرمندگى مى‏‌گذشت!

آیین و اندیشه Fars

بچه های مسجد

بسم الله الرحمن الرحیم

بسم الله الرحمن الرحیم


بچه های مسجد